دیشببعد از خواب پسرم، پای
بساط تریاک شوهرم نشستم چون بد جوری بدن درد داشتم و این قرص و داروها اثر نمیکرد. جنسس آشغال بود. گفتم این دیگه چه گهیه. این همه کشیدم انگار نه انگار. گفتم گرمی چنده گفت ۲۷ گفتم ۲۷ واسه این آشغال. این تهش دو درصد تریاک باشه بقیه اش الله اعلم قیره، قره قروته، قهوه است چیه. گفت صبر کن برات شیره درست کنم سریع از سوخته ها شیره ای درست کرد که مستقیم رفت توی گیرنده های درد غلاف دار و بی غلاف و از هم گسستشون. درد ساکت شد. شیره واقعا آقا است. این اصطلاح معتادهاست. بقیه اش رو برای لذت کشیدم. کم فرصت پیش میاد و افراط کردم و چه شبی بود.نتونستم سر پا بایستم و همون جا کنار بساط و تی وی که مدام از غزه می گفت خوابم بردآخکه خاموش شدن مغز چه حالیه. یعنی هرویینی ها و ورق بازها و صنعتی ها چه حالی میبرند.مغزم خاموش شده بود از افکار. هیچی نبود جز سرگیجه ای ملایم که اجازه نمیداد بایستم. قبلا چند باری کشیده بودم برای تسکین درد اما برای لذت نعه. انگار افسردگی نبود. محمد نبود. مشکلات نبود. بدن درد و گوش درد و گلو درد نبود. من بودم و خواب و صدایی که لهجه عربی فارسی داشت از غزه میگفت و بعد خوابم برد. جز معدود موارد اول من خوابم برده بود که محمد بعدا اومد و محکم بغلم کرد و خوابید. حس هیچ واکنشی نبود. خوب اینجا فهمیدم خیلی ها از شر افسردگی میرن سراغ مواد. هر چند قبل ترها راجع بهش خونده بودم.اما صبح اثری نبود. رفته بود! من بودم و من دوباره. کاش دوام بیشتری داشت. یاد دخترک کبریت فروش و سرما افتادم. خوبیش این بود اون حداقل مرد.درون من چیزی مرده. یه چیزی خاموش شده. به محمد دیشب این رو گفتم. از بروز احساساتم دریغی ندارم و از این نظر برون گرا هستم ولی متاسفانه درک نمیشم. گف خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 18:48