خواب

ساخت وبلاگ
پنجشنبه بیستم مهر ۱۴۰۲ ساعت 7:5 توسط یخ |  دیشب تا صبح نخوابیدم و بعدش رفتم بالا ببینم با تیغ جایی از بدن رو بریدن چه شکلیه دیدم یه کم اولش میسوزه و بعدش عادیه و مودم پایین بود و محمد اومد و تیغ هزار سال پیش رو گرفت و من که اقدامی برای خودکشی نکردم ولی ممکنه ایدزی، هپاتیتی یا عفونتی چیزی بگیرم.۲۰ مهره و من از نه شب خوابیدم چون خیلی خیلی وقت بود نخوابیده بودم و الان مودم بالا است. یا ابرفرض خدا به خیر کناد.اجازه رانندگی همچنان ندارم.این روزها رسما ..خل شده ام رفته. مهر رفت و من از برنامه هام عقب موندم اما دوران پیله ای سختیه. کار از پیله گذشته. دارم سومین زایمان طبیعی رو انجام میدم با این تفاوت که تنهام( تنهایی بهتره تا اون پرستار های خل و چل اطرافت باشند. سر دومی ماسک اکسیژن گذاشته رو صورتم هی میگم دارم خفه میشم میگه طبیعیه, بعد نگاه کرد دید شیر اکسیژن رو باز نکرده کلا جناب مثلا پرستار‌ و نمی دونم حاصل این زایمان چیه. فعلا که در اوج دردها هستم و نمی‌دونم بابای بچه کیه حتی! احتمالا خودمم. دارم بکر زایی می‌کنم! من ملکه زنبورها شده ام! واقعا خل شدم.به زایمان سزارین دقت کرده اید؟ مامانه آرایش کرده و مضطربه و یه پرده کشیدن این ور پرده شکمش سفره شده؟ عین تشریح قورباغه زنده تو آزمایشگاهها؟ اما من با انتخاب خودم طبیعی زاییدم. فکر کن هر کی از راه می رسه از مفرق تا آرنج رو می‌کنه تو مثلا خصوصی ترین جات و می کشه بیرون و تو انگار به چهار تا اسب بسته شدی و هر اسب از یک جهت مخالف داره حرکت می‌کنه و تو داری رسماً جر می‌خوری و‌ پرستار آرایش کرده ات بالا سرت می‌خنده و جک میگه و هر از گاهی یه خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 33 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 18:48

دیشب‌بعد از خواب ‌پسرم، پای بساط تریاک شوهرم‌ نشستم چون بد جوری بدن درد داشتم و‌ این قرص و داروها اثر نمی‌کرد. جنسس آشغال بود. گفتم این دیگه چه گهیه. این همه کشیدم انگار نه انگار. گفتم گرمی چنده گفت ۲۷ گفتم ۲۷ واسه این آشغال. این تهش دو درصد تریاک باشه بقیه اش الله اعلم قیره، قره قروته، قهوه است چیه. گفت صبر کن برات شیره درست کنم‌ سریع از سوخته ها شیره ای درست کرد که‌ مستقیم رفت توی گیرنده های درد غلاف دار و بی غلاف و از هم‌ گسستشون. درد ساکت شد. شیره واقعا آقا است. این اصطلاح معتادهاست. بقیه اش رو برای لذت کشیدم. کم فرصت پیش میاد و افراط کردم و چه شبی بود.نتونستم سر پا بایستم و همون جا کنار بساط و تی وی که مدام از غزه می گفت خوابم بردآخ‌که خاموش شدن مغز چه حالیه. یعنی هرویینی ها و ورق بازها و صنعتی ها چه حالی می‌برند.مغزم خاموش شده بود از افکار. هیچی نبود جز سرگیجه ای ملایم که اجازه نمی‌داد بایستم. قبلا چند باری کشیده بودم برای تسکین درد اما برای لذت نعه. انگار افسردگی نبود. محمد نبود. مشکلات نبود. بدن درد و گوش درد و گلو درد نبود. من بودم و خواب و صدایی که لهجه عربی فارسی داشت از غزه می‌گفت و بعد خوابم برد. جز معدود موارد اول من خوابم برده بود که محمد بعدا اومد و محکم بغلم کرد و خوابید. حس هیچ واکنشی نبود. خوب اینجا فهمیدم خیلی ها از شر افسردگی میرن سراغ مواد. هر چند قبل ترها راجع بهش خونده بودم.اما صبح اثری نبود. رفته بود! من بودم و من دوباره. کاش دوام بیشتری داشت. یاد دخترک کبریت فروش و سرما افتادم. خوبیش این بود اون حداقل مرد.درون من چیزی مرده. یه چیزی خاموش شده. به محمد دیشب این رو گفتم. از بروز احساساتم‌ دریغی ندارم و از این نظر برون گرا هستم ولی متاسفانه درک نمیشم. گف خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 18:48

دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۲ ساعت 22:58 توسط یخ |  برای بار چندم باز تلاش کردم بحث طلاق و جدایی توافقی و بدون جنگ و دعوا رو پبش بکشم اما حتی دیگه جواب هم نمیده.همه چیش به راهه. موادش، رفیق بازیش، بازنشستگی هم که اضافه شده و وقت اضافه، یه زن که ساکته و همه کارها رو می‌کنه. یه بچه که گاهی مزاحم کشیدنشه.اومد دم خونه و امیر رو برد و بر خلاف قولی که داده بود، برنگردوند.من موندم خونه خواهرم و دلم پبش پسریه که عاشقشم.من بین بچه هام فرق می‌ذارم. این اقرار احمقانه است اما امیر شبیه منه. امید لجبازه و نمیشه باهاش منطقی بود اما امیر شیرینه. احتمالا چون کوچک تره. چشم هایی شبیه به من داره با نگاهی شبیه من. مدام بوسم می‌کنه و مدام قربون صدقه ام میره و حالا امشب جاش تو بغلم خالیه. اون پدر معتادش گروگان گرفته اش که یعنی بچه مال منه! مواظبت از بچه رو هیچ‌ وقت یاد نگرفت و شیر سرد و بستنی میده بهش تو این سرما. هوا جوریه که وقت آبگوشته و آش رشته اما اون محمد حتی نودل هم بلد نیست.مردها چرا این جوری اند؟ من هم بلد نبودم تا سی سالگی اما خودم رو موظف به یادگیری کردم.از طرفی چون همیشه میکشه گرمشه و فکر میکنه دمای‌ خونه بالاست. خلاصه که‌ دلم پیش لپ های امیره.نباید اس می‌دادم تا وقتی محکم یه وکیل میگرفتم و جنگ جهانی سوم راه می‌انداختم اما پسرم آسیب میبینه این وسط. باباش ابایی از آسیب‌ های روحی بچه نداره و کلا هم که آبرو نداره.مدتیه به یه باوری رسیدم. من خدا پرستم. خدایی که می‌پرستم هم خیلی بزرگ و ترسناکه و من همبشه ازش رحم کردن میخوام. بهش پناه میبرم از شر انسان ها. اما عادت ندارم ازش چیزی بخوام دیگه. یه روز سال ها پیش خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 18:48